سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آیا آزاده‏اى نیست که این خرده طعام مانده در کام دنیا را بیفکند و براى آنان که در خورش هستند نهد ؟ . جانهاى شما را بهایى نیست جز بهشت جاودان پس مفروشیدش جز بدان . [نهج البلاغه]

قسمت
آخر ترانه‌ مادری

 محسن حدادی

تذکر لازم: این
فیلمنامه برای 28قسمت پایانی! یک سریال تابستانی تصویب شده که با توجه به موارد
لازم از قبیل نگاه مدیریتی شبکه، بی‌تربیتی نبودن اتفاقات، ارزش‌های جناح اون‌وری،
ارزش‌های جناح این‌وری، موقعیت ژئوپولتیک دولت و مباحث دیگری که باید یک کارگردان
در ساخت یک سریال اجتماعی در نظر داشته باشد؛ آماده شده که البته کارگردان می‌تواند
با اضافه کردن 5 دقیقه‌ی انتهای هر قسمت به قسمت بعد، تا 63 قسمت از سازمان پول
بسلفاند!

باغ
مادر مرحوم - صلات ظهر - بیرونی

- ببین فرخنده،
بهتره همین الان سند خونه رو بیاری!

- فرخ بی‌خیال! بیا
ببین پویا واسم روسری خریده چقدر خوشگله!

- ببین خواهر من،
پویا داره تو رو دور می‌زنه، اون روسری متعلق به یک سرویس(!) 85 تیکه کامله! همه‌اش
واسه اون دختره چی بود اسمش... نغمه، همه اش واسه اونه، گولت زده! اون دیگه عاشق
شده.

- دروغ می‌گی فرخ!

- نه!

- می‌خوام غش کنم!

- عیبی نداره، فقط
قبلش برو سند خونه رو بیار بعد...

دی را دا رام...
[دوربین تصویری بزرگ شبیه به میتی کومان را از یک زن چادری پخش می‌کند و بعد...]
دی را دا رام...

- نه این کار و نکن
فرخنده!

[صدای عجیب و غریبی
به اسم موسیقی متن به گوش می‌رسد... هاهاهاهاهای ی‌ی‌ی‌ی... دوربین دائم روی چشم
های مثلث شکل گرفته وسط باغ می‌چرخد و فیلم بوی هندوستان می‌گیرد... هاهاهای ی ی ی
ی]

توضیح
نویسنده:
کارگردان حق دارد(!) همین سکانس‌های نگاه تو نگاه را تا سه
قسمت کش بدهد؛ بالاخره مرغ کیلویی سه هزار تومان است.

- فرخ خان! تو حق
نداری به اسم گفتن حقیقت، با سرنوشت یک خانواده بازی کنی!

- من با تو هیچ
حرفی ندارم جوجه مهندس ندید بدید!

- من می‌خوام غش
کنم، بکنم؟

- نه فرخنده جان،
الان وقتش نیست. ما باید با این دیو بجنگیم!

- پس من الان چیکار
کنم؟

- برو یه کم ظرف
بشور تا سریال پر بشه! بعدشم جلوی پنجره وایسا چند ساعت گریه کن! من خودم به
تنهایی با این مرد خبیث پلید می‌جنگم. تازه همه جور مهندس و عمله هم می‌شناسم،
خودمون دوتایی خونه رو می‌ترکونیم و می‌سازیم...

- نه فرخنده! تو
باید سند رو به من بدی و گرنه به پویا و بهرام می‌گم که اونا باهم برادرن!

- فرخ خان، حتی اگر
به اونا بگی که با هم خواهرن؛ باز هم فایده‌ای نداره، فرخنده سند رو بهت نمی‌ده...
تو خیلی نقشه‌کشی!

- فرخ... بگو که
درباره‌ی روسری دروغ گفتی!

- نه خواهر من،
تازه بذار اینم بگم که اونا امروز ظهر توی «دانشگاه» با هم قرار ملاقات گذاشتن!

- چه ساعتی؟

- همین الان!

- سمیرا من دیگه می‌خوام
غش کنم...

دانشگاه
- وسط حیاط - بیرونی

[بچه‌ها در حیاط
دانشگاه دارن خوراکی‌هاشونا با هم قسمت می‌کنن! دوربین همراه پویا حرکت می‌کند...
پاهای پویا در مقابل یک نیمکت می ایستد و...]

- سلام نغمه خانم!

- آقای نظری خوب
کاری نکردین!

- ولی من که هنوز
کاری نکردم!

- اینو گفتم که
گفته باشم واسه دفعه‌های بعد. مطمئنم امروز یه کاری می‌کنین که اصلا خوب نیست!

- می خواستم بگم که
براتون بلیط المپیک گرفتم!

- چی؟

- می‌ریم المپیک،
اگه شد پرچم تیم ملی رو هم دست بگیرین، بعدشم می‌ریم ماه عسل!

- آقای نظری من نمی‌تونم
پدرمو تنها بذارم.

- خب ایشون رو هم
می‌بریم پارا المپیک!

- به هر حال من می‌خوام
ادامه تحصیل بدم...

- خب پس من تنهایی
می‌رم چین!

- حالا صبرکنید،
این ترم 3 واحد بیشتر ندارم که می‌تونم از چین هم ادامه تحصیل بدم! اما اصلا کار
خوبی نکردین که...

کلاس
درس - نیم ساعت بعد - داخلی

 

[استاد مساله‌ای را
روی تخته می‌نویسد و از پویا برای حل آن دعوت می‌کند، در عین حال برای حواس جمعی
بهرام؛ او را با گچ می‌زند...]

- من قبل از اینکه
مساله را حل کنم، می‌خواستم یه چیزی بگم... من...من... من عاشق خانم ادیب هستم...
بفرمایید!

[پویا یک کادوی
گنده! از جیبش بیرون می‌آورد و به سمت نغمه می‌گیرد... نغمه با حرص از جایش بلند
می‌شود، با خشم به پویا نگاه می‌کند و کادو را دودستی از دستش می‌قاپد و از کلاس
بیرون می رود.]

- استاد ببخشید، من
دیگه نمی‌تونم مساله حل کنم، می‌رم معتاد بشم!

- نه پویا جان!
جامعه به امثال تو نیاز دارد. تو باید بمونی و نشون بدی که جامعه به امثال تو نیاز
دارد...

- باشه من مساله رو
حل می‌کنم...

[بچه‌های کلاس برای
پویا دست می‌زنند و استاد یک کارت هزار آفرین به پویا هدیه می‌دهد! اما ناگهان
بابای دانشگاه(!) در می‌زند و می‌گوید پویا برود دفتر(!) مادرش آمده و آقای مدیر
هم کارش دارد... ]

توضیح نویسنده:
رسیدن پویا به دفتر دانشگاه و چشم‌های نغمه و بهرام که او را دنبال می‌کنند و
همچنین تصویر خشمگین فرخنده که در دفتر دانشگاه نشسته، شیرین سه قسمت را پر می‌کند؛
حالا هرچه کارگردان صلاح بدانند.

چین -
ورزشگاه اختتاحیه! المپیک - خیلی بیرونی

- نغمه خانم!
خوشحالین با هم اومدیم بیرون؟

- آره ولی مادرت
چطوری راضی شد که بیایم چین؟

- به‌اش نگفتم؛
گفتم با بچه‌ها می‌ریم باغ استادمون، همون‌جا که همیشه می‌ریم اردوی جهادی!

- وای... شما بچگی‌تون
چه می‌کردین...

- تو کوچه به من می‌گفتن
"پویا پپه!" البته مامانم می‌گفت به خاطر استعدادمه که اینطوری به‌ام می‌گن.

- دیگه چی؟

- آهان یادمه یه
بار یه دختره از تو کوچمون رد شد و من دیدمش، 47 روز مامانم منو برد اردوی جهادی!

- چرا عاشق من
شدین؟

- چون روز اول
دانشگاه اول از همه شما رو دیدم؟

- همین؟

- می‌شه در این
باره ادامه ندیم چون می‌ترسم باز من اشتباه کنم!

نویسنده معتقد است
کارگردان می‌تواند با تصویر گردش این یک جفت کبوتر عاشق در چین یک هفته آنتن را پر
کند.

چین.
دیوار چین. بیرونی از نوع خارج

- نغمه مامانم
امروز زنگ زد گفت تو راهه! داره می‌آد دنبالم. گفت تیکه بزرگم گوشمه.

- پس بابات کجاست؟

- بابام فرمانده کل
اردو جهادی‌های کشوره! همیشه جهادی بیرون از خونه‌اس...

- منو دوست داری
پویا؟

- آره بویژه از
وقتی که بهرام گفته ما دختر عمو - پسرعمو هستیم!

- نه!

- چرا. اون از
باباش شنیده که داشته به مامانم می‌گفته که بچه‌ها باید بدونن...

[باران خرکی(!) ول
می‌شود روی سر نغمه و پویا...]

- یعنی پدر من با
پدر تو برادره؟

- اون مهم نیست
دخترعمو، مهم اینه که تو تا منو داری، غم نداری...

- وای مرسی پسر
عموووووووو... حالا از اون دفترچه حساب‌ها واسم اوردی؟

- پررو نشو دیگه
دخترعمو، اون توی کارتون بود، من یه خونه دارم که از مادربزرگم به‌ام ارث رسیده،
می‌خوایم با بهرام تبدیلش کنیم به فدراسیون ملی المپیک در ایران!

- وای چقدر خوب پسر
عموووووووووو ...

دادگاه
قضایی فرخ - یک ماه بعد – داخلی

- چه دفاعی از
خودتون دارین؟

- من بی‌گناهم آقای
قاضی... من اصلاً اشتباهی بودم، من از فرخنده معذرت می‌خوام، از سمیرا هم. از مردم
ایران هم به خاطر نتایج ایران در المپیک عذرخواهی می‌کنم. از چین و برگزارکنندگان
المپیک هم به خاطر تضعیف بازی‌ها و مسخره کردن‌شون عذرخواهی می‌کنم... ولی... آهان
یادم رفت از طرف مشائی هم از ملت اسرائیل عذرخواهی می‌کنم...

[باران در دادگاه
شروع به باریدن می‌کند... همه چترشان را باز می‌کنند به جز فرخ... فرخ خیس خیس می‌شود،
قاضی حکم را با صدای بلند می‌خواند؛ بوی موسیقی هندی هم می‌آید...]

آقای فرخ! شما به
پرداخت تمام خسارت‌های مادی خانواده‌تان محکوم می‌شوید. شما باید سرپرستی دو کودک
بی‌سرپرست که کمی بزرگ شده‌اند را نیز قبول کنید؛ عباد، مستخدم خودت و لطیف مستخدم
اون آقاهه! علاوه بر این تمام هزینه‌های راه اندازی یک فست فود توپ و جشن عروسی
پویا و نغمه بر اساس نقل قول شریف «عقد دختر عمو، پسرعمو را در آسمونا بافتن» بر
عهده شماست. همچنین شما باید تا آخر عمر هر روز 3 عدد کار خوب انجام دهید و توبه
کنید از کارهای بدتان و آدم خیلی خوبی شوید...تق! [صدای چکش قاضی]

دوربین روی صورت
اشک آلود فرخ می‌ماند... صدایی رسا از انتهای سالن به گوش می‌رسد... امیر حسین
مدرس وارد می‌شود و تا می‌تواند با ملودی اشک و آه روی اعصاب همه رژه می‌رود و
اوقات خوشی را برای همه رقم می‌زند.

درهای سالن به
یکباره باز می‌شود، سمیرا با لباس عروس و دامادی که در طول 90 شب هیچ کس او را
ندید، نغمه و پویا با لباس عروسی، پدر نغمه بدون ویلچر، مادربزرگ(!) که به خاطر
کارهای خوب لیلا _ زن فرخ _ زنده شده است، اون(!) دختر بدبخته اول سریال با لباس
خوشبختی، باباجون جلال که ریش گذاشته و آدم خوبی شده و این خوبی از چهره‌اش زده
بیرون، سیروس مقدم که مقادیری دود در دستش دارد، وارد می‌شوند...

 بعد از پایان:

عطاءالله مهاجرانی نوشتن رمان "نغمه و پویا" را آغاز می‌کند.

محمدعلی ابطحی خاطرات دوران دبستان خود را منتشر می‌کند.

سید محمد خاتمی در پیامی از بازی جوانان این سریال تشکر می‌کند.

عباس کیارستمی روایت خود را از خسرو و شیرین با الهام از نغمه و پویا
روانه بازار می‌کند.

فاطمه رجبی از ضرغامی به علت تخریب دولت در قالب سریال شکایت می‌کند.

ایرنا از پشت پرده‌ی پویا و نغمه پرده می‌درد!

احمد مسجد جامعی پیشنهاد تغییر نام میدان مادر به میدان ترانه‌ی مادری را به
شورای شهر می‌برد.

پیام فضلی‌نژاد ریخت شناسی برخی بازیگران این مجموعه را در قالب کتابی با
عنوان شوالیه‌های سیمای تلویزیون به دست انتشارات می‌دهد.

علی‌آبادی و مشایی همچنان استعفا نمی‌دهند و بر کنار نمی‌شوند.

علی لاریجانی نمایندگان مجلس را به نوشتن نامه‌ی تشکر از شبکه سوم سیما
ترغیب می‌کند.

دکتر کردان: چرا هیچ‌کس مدرک مهندسی سمیرا را بررسی نکرد؟

میرحسین موسوی در پارکینگ فرهنگسرای هنر، نمایشگاه نقاشی ترانه‌های مادری
با سبک "کوبیسم رئال در کمین‌گاه نگاه" را برپا می‌کند.

رئیس سازمان ملی
جوانان از تشکیل اتاق فکری با نام "نغمه‌های
پویایی" خبر می‌دهد.

محمد نوری‌زاد ساختن "چهل سرباز2 یا هشتاد سرباز" را با چند
میلیارد بودجه‌ی بیت المال و با مشاورت جمال شورجه و فرج‌ا...(!) سلحشور شروع می‌کند.

محمد باقر قالیباف: تمام جوانان تهران حق دارند نغمه و پویا باشند.

علیرضا افتخاری کاست نغمه و پویا و فرخ و سمیرا را با هم منتشر می‌کند.

و عماد افروغ: امروز انقلاب باید نقد درون‌گفتمانی خانواد‌ه‌ها را جدی
بگیرد تا به سرنوشت پدر و مادر پویا دچار نشود.



 
نوشته شده توسط : سبحان |  شنبه 87 شهریور 23  ساعت 10:58 صبح 

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
تقصیر جمعه هاست ...
سخت گیری در حفظ بیت المال
روند رشد اشرافیت و رفاه طلبی
اینجا هیچ چیز متعارف نیست؟!!!
تبرک است ...
هزار نفر از ما بمیرد، هیچ خبرى نمى‏ شود!
سلوک ذیل سیاست
دانلود فیلم شناخت سی امین جشنواره فیلم فجر
از اهل معصیت مى‏ شدید یا اهل عبادت؟
انسان انقلاب اسلامی
[عناوین آرشیوشده]