فرا رسیدن ماه پیامبر خدا ، شعبان بر شما منتظران گرامی باد. روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود باسرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می گذشت. ناگهان ازبین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان یک پسر بچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد.پاره آجر به اتومبیل او برخوردکرد . مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دیدکه اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرک رفت و اورا سرزنش کرد.پسرک گریان با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند. پسرک گفت: ”اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبورمی کند. برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم. برای اینکه شما را متوقف کتم ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم”. مرد بسیار متاثر شد و از پسر عذر خواهی کرد. برادرپسرک را بلند کرد و روی صندلی نشاند و سوار اتومبیل گرانقیمتش شد و به راهش ادامه داد.
نوشته شده توسط : سبحان |
سه شنبه 86 مرداد 23 ساعت 1:53 عصر
|
|
نظرات دیگران
نظر
|
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|