یک روز پدری که در حال مطالعه روزنامه بود از سر و صدای پسرش کلافه شد. با خود فکری کرد و بعد از چند لحظه صفحه ای از روزنامه که در آن نقشه جهان بود، را تکه تکه کرد و به پسرش داد تا این نقشه را بازسازی کند . با این کار مرد می دانست که پسر چند ساعتی سرگرم است. اما بعد از لحظاتی پسر با نقشه کامل شده برگشت. مرد با تعجب پرسید چگونه این کار را کردی؟ پسر گفت در پشت این نقشه عکس انسانی بود، من دانستم که اگر بتوانم این انسان را بسازم جهان را نیز خواهم ساخت.
نوشته شده توسط : سبحان |
یکشنبه 86 تیر 17 ساعت 9:52 صبح
|
|
نظرات دیگران
نظر
|
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|
|