سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر که نرمخو گردد، دوستی اش [در دل ها [جایگیرمی شود [امام علی علیه السلام]

سفیر شوروی باید تحقیر شود

در صفحه 326 کتاب در کمین گل سرخ اشاره ای است به برخورد وزیر سپاه با سفیر شوروی. بعضی از خوانندگان این کتاب در برخوردهایشان با نویسنده گلایه داشتند چرا این ماجرا را به اجمال برگزار نکرده ای و گذشته ای؟

بنده حدود بیست و شش سال پیش، نخستین بار در جبهه این ماجرا را شنیدیم ولی در حساب و کتاب عقل محتاط آن قدر غیر ممکن بود که گمان کردم شایعه است. از سوی دیگر آن قدر کارهای خارق عادت در جبهه و انقلاب دیده بودیم که نمی شد بالکل آن را رد کرد. تا این که وقتی داشتم در کمین گل سرخ را می نوشتم به زمانی رسیدم که فکر کردم اگر همچین اتفاقی افتاده باشد بی ربط به آن نیست لذا توسط آقای دکتر مجتبی رحماندوست از آقای محسن رفیقدوست وزیر وقت سپاه و عامل این خاطره، وقت گرفتیم و همراه آقای دکتر رفتیم پیشش. او ضمن تأیید اصل ماجرا، آن را برایمان یک بار دیگر تعریف کرد که در روایت من این می شود که می خوانید.

بعد از آزاد سازی خرمشهر تمام قدرتهای دنیای در یک سو ایستادند که ایران به آرزوهایش نرسد. بر خلاف منشور سازمان ملل به طور آشکار به حمایت همه جانبه از صدام پرداختند. دولتهایی مانند شوروی، آمریکا و فرانسه در ارسال تسلیحلات نظامی به جبهه عراق بسیارسخاوتمندی کردند طوری که اتحاد جماهیر شوروی علاوه بر ارسال جنگ افزارهای مدرن مانند 400 تانک تی 55 و 250 تانک تی 72 و تعدادی جنگنده میگ 25 و هلی کوپتر توپدار و موشکهای مدرن، بیش از هزار مستشار نظامی آن کشور برای بازسازی بنیه ارتش عراق وارد بغداد شدند. ( کتاب " آغاز تا پایان جنگ" ص 75)

ایران در اعتراض به این حمایت غیر مشروع، از طریق سفیرش در مسکو نامه فرستاد و البته آنان مغرورتر از آن بودند که وقعی به این اعتراضات گذاشته باشند

طبیعی است اخبار این اتفاقات بازتاب گسترده ای در منطقه داشته باشد و در جبهه خودی دلهایی را خالی کند. امروز بعد از سالها از فروپاشی شوروی باور ارتش سرخ شوروی کار مشکلی است اما آن روز این کشور دومین ابرقدرت دنیا بود و نام ارتش مهیبش حقیقتاً دلها را به لرزه می انداخت. آن زمان بخشی از این ارتش افغانستان را اشغال کرده بود و حتی مرزهای شمالی ایران نیز در تهدید بود.

اما از منظری که امام خمینی به عالم می نگریستند ابر قدرتی جز قادر متعال وجود نداشت و لذا برای این که هیمنه ی ابرقدرت شرق، فرماندهان و مسؤولان را نترساند، دستور داد در اعتراض به حمایتهای همسایه ی شمالی از عراق، سفیر آن کشور تحقیر شود.

حجت الاسلام حاج احمد خمینی با وزیر سپاه تماس گرفت و گفت: "امام فرموده اند باید سفیر شوروی در ایران تخفیف شود."

بعد از بحث کوتاهی راجع به معنی کلمه تخفیف و نحوه ی آن، اجمالاً آقای رفیقدوست دریافت تخفیف از همان خفت و تحقیر می آید!

لذا از طریق وزارت خارجه سفیر به وزارت سپاه فراخوانده شد. صبح فردا او به همراه مستشار نظامی سفارت خود را در میدان فردوسی به وزارتخانه ی تازه تأسیس سپاه رساندند. با احترام به دفتر وزیر راهنمایی شدند. آنها لابد گمان می کردند ایرانی پیشنهادی در امور نظامی دارد. شاید صلح پیشنهادی شورای امنیت را پذیرفته و... اما در سالن پذیرایی مورد بی اعتنایی سربازانی قرار گرفتند که مشغول نظافت بودند و در عالم جوانی باهم شوخی می کردند و بی اعتنا به آن دو بلند بلند می خندیدند.

سفیر بولدویف از دیپلماتهای برجسته کشورش بود. در کارنامه سالیان طولانی خدمتش، مأموریتهای بزرگی وجود داشت که می توانست در دوران بازنشستگی حکایت آنها را برای فرزندانش تعریف کند. دیگر این که از حق نباید گذشت تسلطش به زبان فارسی از آقای محمدمهدی آخوندی معاون فعلی وزارتخارجه خودمان بیشتر بود!

بنابراین به سربازان گفت که کیست. ولی اهمیتی داده نشد و این بار صداش در آمد که: "معلوم است اینجا چه خبره؟ من سفیر اتحاد جماهیر شوروی هستم..."

صداش که بالاتر رفت، به طرف در دفتر وزیر خیز برداشت اما در باز شد و در آستانه ی در با وزیر روبرو شد. پیش از این که این چیزی بگوید، وزیر با صدای بلندتراز صدای خودش در آمد:" مرتکه چرا عربده می کشی؟!"

گفت: "عالیجناب، من سفیر اتحاد جماهیر شوروی هستم!"

جواب شنید: "هر خری هستی، باش، ولی حق نداری اینجا عرعر کنی..."

در میان بهت و حیرت سفیر، وزیر با ادبیاتی از این دست داشت تخفیفش می داد! حالا به صدای او کارمندان و نظامیان اتاقهای اطراف هم به آنجا رسیده بودند و شاهد ماجرای بودند که فقط نظیرش را در زندگینامه ی مرحوم میرزا محمدتقی خان امیرکبیر در برخورد با نامه بر سفارت روس که ایرانی بود، دیده بودند.

پیرمرد در حالی که عرق از سر و رویش می ریخت، با صدای لرزانی عذرخواهی کرد و گفت:" عالیجناب، مرا ببخشید، فرموده بودید خدمتتان برسم..."

وزیر گفت:" این خرسهای قطبی کی از خواب بیدار خواهند شد؟"

سفیر پرسید: " عالیجناب منظورتان را نمی فهمم."

- منظورم، رهبرانت هستند. اینها خیال کردند می توانند صدام را از این مهلکه نجات دهند. آن قدر خرفت شده اند که نمی توانند مسائل را درک کنند. امیدوارم کار به جایی نرسد که ما هم مجبور شویم از توانایی هایمان در افغانستان و مناطق مسلمان نشین شوروی استفاده کنیم."

سفیر کاغذ و قلم از جیبش در آورد و همه ی حرفهای وزیر را نوشت. تمام که شد گفت:" بفرمایید..."

وزیر گفت: "همین، حالا برو گم شو!"

بی اعتنا به عکس العمل سفیر و حضار به دفترش برگشت و دقایقی بعد با دفتر امام در جماران تماس گرفت و گزارش عملیات تخفیف را به اطلاع حاج احمد آقا رساند.

حالا همان روز بود یا روز بعد، حاج احمد آقا یک بار دیگر تماس گرفت و رضایت امام را به او اعلام کرد و گفت:" امام خیلی خوششان آمد و فرمودند، خوب برخورد کردید."

اما این پایان ماجرا نبود. دو هفته بعد از سفارت شوروی تماس گرفتند و خواستار وقت از وزیر سپاه شدند. روز موعود آقای بولدویف آمد. آقای رفیقدوست از آن جلسه چنین یاد می کند: " نزدیک در اتاق ایستاد و گفت: اجازه می دهید بیام داخل؟

گفتم: بیا. وقتی آمد گفت: اجازه می دهید بنشینم؟ گفتم: بشین. پس از لحظاتی، کاغذی از جیب خود بیرون آورد و بلند شد ایستاد و گفت: من پیغام شما را رساندم. رهبران اتحاد جماهیر شوروی این پیغام را بسیار عالی ارزیابی و توصیف کردند و گفتند اگر شما را دعوت کنیم به مسکو می آیید یا نه؟

گفتم: من دوست دارم شوروی را از نزدیک ببینم اما این مسافرت باید با اجازه امام انجام شود، اگر اجازه دادند می آیم."

( از کتاب"مهر و قهر" گلچینی از لطافتها و صلابتها در زندگی امام خمینی، ص 265)

 



 
نوشته شده توسط : سبحان |  پنج شنبه 88 تیر 11  ساعت 11:13 صبح 

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
تقصیر جمعه هاست ...
سخت گیری در حفظ بیت المال
روند رشد اشرافیت و رفاه طلبی
اینجا هیچ چیز متعارف نیست؟!!!
تبرک است ...
هزار نفر از ما بمیرد، هیچ خبرى نمى‏ شود!
سلوک ذیل سیاست
دانلود فیلم شناخت سی امین جشنواره فیلم فجر
از اهل معصیت مى‏ شدید یا اهل عبادت؟
انسان انقلاب اسلامی
[عناوین آرشیوشده]