سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر کس جویای حکمت است، باید خاندان مرا دوست بدارد [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

جوانى بود که براى تحصیل آمده بود و طلبه شده بود. از کرج بود و قبلاً شغل‏ هایى هم گذرانده بود.

 مدتى در حوزه چرخ خورده بود و برخوردها و نظرهاى گوناگون گیجش کرده بودند که چه بکند و کدام حرف را بپذیرد؟

 یک روز صبح سر سفره با هم برخورد کردیم. او کلافه شده بود. مى‏گفت: آخر ما نفهمیدیم  چه باید بکنیم و سر و کار ما با کیست؟ یکى مى‏ گوید: خودت باید کار بکنى. دیگرى مى‏ گوید: مراجع تأمینت مى‏کنند. یکى مى‏ گوید: امام زمان نگهدار توست. و یکى مى گوید: خدا تو را به عهده دارد و رزق تو با اوست. راستش تکلیف ما چیست؟ خودم کار کنم و درس بخوانم و مثل على باشم یا بنشینم تا مراجع و امام و خدا دستى برایم بالا بزنند و کارى برایم بکنند.

 به او گفتم: تو کارى را انجام بده که مهم‏ترین کار است. حساب کن امروز در جامعه‏ ى تو چه نیازهایى هست؛ از پزشکى و مسکن سازى و راه سازى و... تا بقالى و خیاطى تا تربیت و مهره ‏سازى و سازمان‏دهى و رهبرى.

 بعد هم حساب کن تو چه توانى دارى و چه امکاناتى و چند تا از این کارها از تو ساخته است و شروع کن. آن وقت اگر گرسنه بودى، مى‏توانى از هر کجا بردارى.

 و بعد گفتم این را هم در نظر بگیر و اغفال نشو که على اگر کار کرد، در دوره‏ ى بى ‏کارى‏ اش بود. على در هنگام خلافت، بیل برنداشت. آن جا که آدم‏ها محتاج او بودند، به درخت‏ ها نپرداخت. همین‏طور رسول و همین‏طور تمامى پیشوایان، هنگامى که از کارهاشان ممنوع مى‏شدند، به آن کارها مى‏پرداختند. تو اگر بخواهى یک مهره باشى، مى ‏توانى پس از آگاهى به نقش خودت در هر شغلى و در هر دست ه‏اى نفوذ کنى و اگر بخواهى مهره ‏ساز باشى، دیگر فرصتى ندارى جز این‏که بار بگیرى و بار بگذارى.

 اگر مى‏ توانى که تمامى کارهایت را در دست داشته باشى، چه بهتر و اگر مى‏ توانى جمع کنى، چه بهتر وگرنه کارى را انتخاب کن که بیشتر ضرورت دارد.

 کمى آرام شده بود که نگاهش کردم و یک لقمه برایش گرفتم. از من دور بود. به رفیقم دادم و او هم با واسطه‏ى دیگرى لقمه را به او رساند.

 به او گفتم: حالا ما مى‏ مانیم با این مسأله که سر و کار ما با چه کسى است؟ خودمان یا مراجع یا امام یا خدا؟

 گفتم: در همین لقمه فکر کن، گاهى دید تو پنج سانت است. تو مى‏بینى یک لقمه در دهانت نشسته و دارى مى‏ جوى. خوب پیداست که مى‏ گویى جانم، یک لقمه در دهان من افتاده. تو به تصادف دل مى‏ بندى.

 گاهى بیشتر دیده‏اى. دست خودت را دیده‏اى که لقمه را در دهان تو گذاشت. این‏جا با غرور مى ‏گویى خودم همه کاره هستم.

 گاهى بیشتر حساب مى‏کنى که، من که دستم لقمه نداشت. فقیر بود. از کجا آورد؟ این‏جاست که بیشتر نگاه مى‏ کنى و رفقیت را مى‏ بینى و مى‏ گویى آن‏ها به من دادند.

 گاهى بیشتر مى‏ کاوى که این‏ها هم مثل من هستند. همه فقیرند. همه دست خالى هستند. از کجا آورده‏ اند؟ زمین را مى‏بینى که مى‏روید و خاک را مى‏بینى که گندم‏زارها را برپا مى‏ دارد مى ‏گویى هان! زمین به من داد. تا آن جا که فقر زمین را مى‏بینى که بهار و پاییز و تابستان و زمستان دارد و محتاج نور و حرارت است و به خورشید دل مى‏بندى.

 تا آن جا که از همه‏ ى این‏ها مى ‏گذرى و به رابطه ‏ى جارى در آن‏ها و به نظام حاکم بر آن‏ها مى‏ رسى و مى ‏گویى این نظام مرا پرورید و به من بخشید.

 تا آن جا که از این نظام هم جلوتر مى‏روى و تنظیم‏ ها را مى‏بینى و دست‏ هایى که هستى را براى تو چرخانده، به او چشم مى‏ دوزى و با او پیوند مى‏ خورى؛ که مى‏ بینى، نه پدیده و مُلک و نه رابطه ‏ها و ملکوت هیچ‏کدام از خود چیزى ندارند و فقیر هستند و تکیه‏ گاه مى‏خواهند.

از خاطرات مرحوم صفایی(عین صاد)



 
نوشته شده توسط : سبحان |  سه شنبه 93 تیر 3  ساعت 12:28 صبح 

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
تقصیر جمعه هاست ...
سخت گیری در حفظ بیت المال
روند رشد اشرافیت و رفاه طلبی
اینجا هیچ چیز متعارف نیست؟!!!
تبرک است ...
هزار نفر از ما بمیرد، هیچ خبرى نمى‏ شود!
سلوک ذیل سیاست
دانلود فیلم شناخت سی امین جشنواره فیلم فجر
از اهل معصیت مى‏ شدید یا اهل عبادت؟
انسان انقلاب اسلامی
[عناوین آرشیوشده]